دخترک بهار
میان هیاهوی خیابان های شلوغ شهر؛
دخترکی،
آرام
به مشت های کوچک اش
نگاه می کند؛
: "- چه داری دخترک تنها
در دست های نازک ات؟"
:"- یادگار زمستان است؛
پنهان
در دست هایم!"
برق چشمان دخترک،
و تلالو مشتی آب،
که از میان پنجه کوچکش
سرریز شد.
0 نظر
ارسال یک نظر
<< بازگشت