صفر تردید

...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

نوبرانه

دهانم را پر می کند
در هر ترنم ملایم نسیم؛
دنباله ی کف آلود موج ها
بوی شور هوای دریا

می کشد، با شیطنت
دامن پیرهنم را
شاخه ی نازک تمشک کال

چه هوسباز است
منگوله های سرخ و بنفش
میان انبوهی ِ خارستان تمشک
در آغوش ِ زربفت ماسه زار ساحل...

11 نظر

At یکشنبه خرداد ۲۰, ۱۲:۳۲:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

وایییییییییییی
وایییییی
وایی
وایییییییییییییییی

یعنی من از شدت کیف در حال زوزه کشیدنم الان!

 
At یکشنبه خرداد ۲۰, ۰۱:۰۵:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

و چه شیرین است
طعم ترش مخفی تمشک ها
زیر دندان لذت
..

 
At یکشنبه خرداد ۲۰, ۰۱:۵۲:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

و تمشک لذت
.زیر دندان هماغوشی
زندگی
...رسم خوشایندی است

 
At یکشنبه خرداد ۲۰, ۰۸:۰۷:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

چه هوسناک
چه نرم
..
.

 
At پنجشنبه خرداد ۲۴, ۱۲:۱۳:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

هی اومدم
هی رفتم
هی دلم بیشتر و بیشتر گرفت
...که پس کو؟
نگو دستم به
Refresh
...!نرفته بود
خوشحالم امشب
:)

 
At چهارشنبه خرداد ۳۰, ۰۷:۰۳:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

عجب تصویرسازی معرکه ای داشت
اروتیسم طبیعت!
زیبا بود
:)

 
At شنبه تیر ۰۲, ۰۹:۱۲:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

میدونی مثل چیه؟ مثل ظهر یه روز داغ که از کافه بیرون بزنی و یهو هجومی از خنکای مطبوعی غافلگیرانه ببردت... حتا اگر مرددی در قالب یک صفر باشه

 
At دوشنبه مرداد ۰۱, ۱۱:۱۷:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام وبلاگ خوبی داری با مطالب زیبا و عکسای زیباتر موفق باشی

 
At چهارشنبه مرداد ۰۳, ۰۴:۳۰:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام
برای تو...که گفتم دوستت دارم...
اما گفتی هیچ حسی ندارم...خواهش می کنم بروبیرون اززندگی ام.
...................................
هوسولوموکولوفوضولووجودوخو
لبهایت آماده بوسیدن می شود درمزرعه تنباکو
صبح پرتقال / کره/ مربا / تخم مرغ
سنجاقک ها می پرندتوی رگ ها یت...
به دیداری های نزدیک می اندیشم...

 
At یکشنبه مرداد ۰۷, ۱۱:۳۶:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

از دست
Refresh
هم کاری بر نمیاد
...
!نکنه نمی خوای بیای؟

 
At دوشنبه مرداد ۰۸, ۰۵:۰۱:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

چرا نمی نویسی پس؟
نمی گی به خوندن نوشته هات عادت کردیم؟!

 

ارسال یک نظر

<< بازگشت