براي بارانه ها
پنجره را كه باز مي كني؛
سخاوت گل هاي ياس
شهر را در آغوش مي گيرد،
و صدف هاي سپيد،
به گلدان ها
سلام مي گويند.
عطر گس شاليزارها؛
از شيارهاي قله هاي سپيد
به فضاي سرد خانه ام
سرريز كرده اند
...
...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز
پنجره را كه باز مي كني؛
سخاوت گل هاي ياس
شهر را در آغوش مي گيرد،
و صدف هاي سپيد،
به گلدان ها
سلام مي گويند.
عطر گس شاليزارها؛
از شيارهاي قله هاي سپيد
به فضاي سرد خانه ام
سرريز كرده اند
...
2 نظر
بگذار
آفتاب من پیراهنم باشد
و آسمان من
آن کهنه کرباس بی رنگ!
من را به فضای خانه ات راه خواهی داد؟
آسمانی باشی!
درود و سپاس از اين حس ناب و نمناك !
از چه رو ميدانستي اينچنين بهمريخته ي بوي شالي ها در عبور فصاهايم ؟
ارسال یک نظر
<< بازگشت