صفر تردید

...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۴

براي بارانه ها

پنجره را كه باز مي كني؛
سخاوت گل هاي ياس
شهر را در آغوش مي گيرد،
و صدف هاي سپيد،
به گلدان ها
سلام مي گويند.
عطر گس شاليزارها؛
از شيارهاي قله هاي سپيد
به فضاي سرد خانه ام
سرريز كرده اند
...

2 نظر

At پنجشنبه فروردین ۱۸, ۰۱:۴۲:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

بگذار
آفتاب من پیراهنم باشد
و آسمان من
آن کهنه کرباس بی رنگ!
من را به فضای خانه ات راه خواهی داد؟
آسمانی باشی!

 
At پنجشنبه فروردین ۱۸, ۱۰:۳۱:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

درود و سپاس از اين حس ناب و نمناك !
از چه رو ميدانستي اينچنين بهمريخته ي بوي شالي ها در عبور فصاهايم ؟

 

ارسال یک نظر

<< بازگشت