...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز
دیگر تنها نیستمآغوش گرم تو اینکمیزبانی ام می کندآن گاه کهخون گرم منطرح سنگفرش رابر خیابان های شهر رج می زند...
posted by doubtzero @ ۱۲:۲۰ قبلازظهر >5 comments
چه دیر است این با هم بودن.کاش قبل از خونین شدن،تنهایی تمام میشد.امااتحاد ارزش خون دادن دارد
باورم نمی شه که باز هم نوشتی...و چه روزهایی که نوشتن هم چاره درد نیست
چشمهایم را می بندمقلم را میفشارمآه میکشمآه میکشم آنقدر کهقلم گریه کند بر سنگفرش ورق
و سلام...خواندمتان...خوش می نگرید و زیبا می نگارید...به روز هستمقدمی رنجه کنید... از سر لطف...و قلمی...نظری... از سر مهر...
mostafaanybody.blogspot.com
ارسال یک نظر
<< بازگشت
درباره من نام: doubtzero مکان: tehran, tehran, Iran مشاهده نمایه کامل من
مشاهده نمایه کامل من
پایان تردیدها
از آمدن ها و...
چهارفصل
سرمشق
توهم
نوبرانه
هایکو
اول می
بهاريه
نهال بهار
5 نظر
چه دیر است این با هم بودن.کاش قبل از خونین شدن،تنهایی تمام میشد.امااتحاد ارزش خون دادن دارد
باورم نمی شه که باز هم نوشتی...
و چه روزهایی که نوشتن هم چاره درد نیست
چشمهایم را می بندم
قلم را میفشارم
آه میکشم
آه میکشم
آنقدر که
قلم گریه کند بر سنگفرش ورق
و سلام...
خواندمتان...
خوش می نگرید و زیبا می نگارید...
به روز هستم
قدمی رنجه کنید... از سر لطف...
و قلمی...نظری... از سر مهر...
mostafaanybody.blogspot.com
ارسال یک نظر
<< بازگشت