يراي من وتنهائي
...در را كه ميبندمهنوز باد دست از آوازش نكشيده استو هيچ پرندهاي متوجّه غيبت من نيست....
در را كه مي بندم؛
كبوترهاي دلم
عشق بازي را
از سر مي گيرند.
در را كه مي بندم؛
همه ي تنهائي ام را،
پشت در،
جا مي گذارم
...
...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز
...در را كه ميبندمهنوز باد دست از آوازش نكشيده استو هيچ پرندهاي متوجّه غيبت من نيست....
در را كه مي بندم؛
كبوترهاي دلم
عشق بازي را
از سر مي گيرند.
در را كه مي بندم؛
همه ي تنهائي ام را،
پشت در،
جا مي گذارم
...
3 نظر
در را که می بندم
پرندهء خوشبختی کوچک اندامم
در حضور روشن تو به پرواز در می آید
در را که می بندم
هیچ کس هیچ نمی فهمد
جز من
که در آنسوی در
خود را در خیال موهوم تو
غرق شده می بینم
شیرینی خیالت را تنها برای دل خستهء خود طلب دارم
آسمانی باشی!
در هاغ را كه ميبينم تو از حضور شيشيه اي نگاه من عبور ميكني و نسيم را هماغوش ميشوي خب؟ ... من چه كنم با اينهمه هجوم حضور بهنگامت؟ ها؟
در را مي بندم هنوز ميدانم شايد روزي اين در بسته راباز کند.. من به همين اميد نفس مي کشم.. مرسي عزيزم بابت همه خوبيهات...!
ارسال یک نظر
<< بازگشت