براي مداد شمعي
"به ياد مياوريد عرياني كلامم را كه چگونه در شتاب ثانيه ها ناگهان تسليم حضور دستهايتان، شرم را ميگريستند؟"
تمام خاطراتم را؛
همه ي جغرافياي حافظه ام را
در آتش فراموشي مي سپارم
و خاكسترش را،
بر باد مي دهم،
همه تن دست مي شوم؛
تا دوباره
در حضور گس و نمناك شرم،
بر برهنگي واژگان گره خورده به پود زمان
پروازي بي بديل را
تجربه كنم.
4 نظر
تمام حادثه يك توده هيمه بود و شرر وآنچه ماند زمن خاك بود و خاكستر//بدل به دود شد آنهم كه بود در ذهنم از آن تناور پرميوه سبز بازار//وزان پرنده آبي كه آشيانش را گرفته بود دو دستم -دو ساقه ام - در بر // از آن حروف درخشان كه بر زمرد من شعاع سوزني صبح مينگاشت به زرز // بدل به دود شد آري هر آنچجه بود به جا از آن درخت كه من بودم -آن من ديگر // و آنچه خاطره آخرين من بوده است :همه كشاكش اره همه نهيب تبر
نه هيچ مينگرم ديگرو نه ميشنوم
نه بر گلم نظري هست و نز پرنده خبر
مرا به گردش تقويم و راز فصل چه كار؟كه نز خزان خطرم هست و نز بهار ثمر....
زنده ياد منزوي
Chetor taa haalaa toro nadide budam?!! kheili injaa ro dust daaram!
kheili ziaaaad!
(bebakhshid injaa fonte Farsi dar dastras nist)
yaadam raft :)
mpoorta budam!
و در انتهای بودنت
دستانت را
بر قلبم خواهم نهاد
و با آن ها خواهم گریست
چرا که معنی محبت را زمزمه می کنند
آسمانی باشید
ارسال یک نظر
<< بازگشت