صفر تردید

...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز

شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۴

براي برگ هاي سپيد دفتر من

پيراهن های بلند
تمام اين زخم های کهنه و نو را
تمام اين تَرک های رُشد و يا مرگ را،
پنهان می کنند...
پيراهن های بلند
تمام مرا
در آستر بی طاقتِ پارچه ای
از زندگی برهنه ام،
می پوشانند...

پيراهني بلند،
پيراهني سپيد؛
يكدست سپيد،
مرا از همه ي دردهاي برهنه ي زندگي ام
مي پوشاند.

3 نظر

At شنبه اردیبهشت ۰۳, ۰۲:۱۲:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

پيراهني سفيد ... پيراهني كه عرياني دردهايم را بپوشاند ّ!

 
At شنبه اردیبهشت ۰۳, ۱۱:۳۲:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

پیراهنی بلند
آنقدر بلند تا آسمان خیالم نیز به آن قد ندهد
آن قدر بلند تا تمامی بودنم را بپوشند
آنقدر
که از زمین محوم کند!
آسمانی باشید

 
At یکشنبه اردیبهشت ۰۴, ۱۰:۳۵:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

تمام حادثه يك توده هيمه بود و شرر وآنچه ماند زمن خاك بود و خاكستر//بدل به دود شد آنهم كه بود در ذهنم از آن تناور پرميوه سبز بازار//وزان پرنده آبي كه آشيانش را گرفته بود دو دستم -دو ساقه ام - در بر // از آن حروف درخشان كه بر زمرد من شعاع سوزني صبح مينگاشت به زرز // بدل به دود شد آري هر آنچجه بود به جا از آن درخت كه من بودم -آن من ديگر // و آنچه خاطره آخرين من بوده است :همه كشاكش اره همه نهيب تبر



نه هيچ مينگرم ديگرو نه ميشنوم
نه بر گلم نظري هست و نز پرنده خبر
مرا به گردش تقويم و راز فصل چه كار؟كه نز خزان خطرم هست و نز بهار ثمر....

زنده ياد منزوي

 

ارسال یک نظر

<< بازگشت