صفر تردید

...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴

خاطره

درخت كاج باران خورده
در كنج خلوت پارك،
و تو؛
كه مي خنديدي
و حرف مي زدي
مدام.

6 نظر

At دوشنبه اردیبهشت ۲۶, ۱۱:۲۰:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

و تو که با نگاهی مهربان گوش سپردی به سخن دل !!! . . . شاد باشی

 
At دوشنبه اردیبهشت ۲۶, ۱۱:۳۱:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

و تو که در انتهای صمیمت حزن
روبه روی من
خیره به چشمانم
لبخندم را به اوج می رساندی
ولی ای دوست
چقدر دور است این راه
چقدر دیر است
چقدر
...

 
At دوشنبه اردیبهشت ۲۶, ۱۱:۵۵:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

يکبار نوشته ام کاش هيچوقت خاطره نشوي.. ولي عاقبت به خاطره ها پيوستي..!

 
At دوشنبه اردیبهشت ۲۶, ۰۶:۰۰:۰۰ ب.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

اين دو خطِ‌ آخر!!...

 
At دوشنبه اردیبهشت ۲۶, ۱۰:۰۳:۰۰ ب.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

خوشحالم که خوانده می شوی مهربان!
آسمانی باشی!

 
At چهارشنبه اردیبهشت ۲۸, ۰۷:۵۴:۰۰ ب.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

وباران که بوی خیس درختان راباخود داشت وماکه ازهجوم کلامهای مهربانی به سادگی کودکیهایمان
می خندیدیم

 

ارسال یک نظر

<< بازگشت