ماه آفل
به من بگو چرا
هر روز كه مي گذرد
مرثيه ي اندوهبار ديگري آغاز مي شود
...به من بگو چرا
در هر خم كوچه هاي اين شهر
برق دشنه اي
بر پشت پهلواني ديگر
رقص هميشگي مرگ را
تكرار مي كند
.....به من بگو چرا
ديگر
هر شب
نگاه من
به ماه آفل
دلخوش نمي شود...
8 نظر
مس شناسم دخترک را
نمی دانم چه چیز است که همیشه
وادارم می کند به یک قدم دور ایستادن
به تنها ناظر بودن
نمی دانم!
shayad por door boodan koudanash mikonad...vali nah. door bash. alaraghme mele batenish. boodanash mohemtar ast az zakhm khordanash...boodanat.khordanat yani...
va nemishenasi...
درختان زيتون از فرياد سنگين اند
ديگر نه لبخندي دلم را شاد ميکند و نه نگاهي... دلخوش هيچ چيز نيستم در اين دنيا
سلام فکرنمی کردم ازسنگ قبر نشانه ای بماند.. گاهی مرده ها درخاک نیزنفس می کشند وانگارحقیقت دارد....ممنونم.
نمي دانم اما هيمن قدر مي دانم كه ما هيچ كس نيستيم جز انكه مي خواهيم ..شايد تو خودت اينگونه مي خواهي و جهان هنوز هم ماه زيبا را با خود دارد !
جهان با تو زيباست اي كه هرچه خوبي را در سايه نهان مي كني...
بوكشيدن هم هنريست ولي...
پس نهان كن اگر كه مي خواهي...
ارسال یک نظر
<< بازگشت