صفر تردید

...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز

یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵

شبانه های تاريک

چراغ های نئون فروشگاه بزرگ
در ارتفاع پست پياده رو ها
به حضور كشدار خود در شب تاريک
می بالند،
و من به نقره های نگاه مات تو
به فاصله هشت دقيقه - كمی بيشتر -
گرد مدار تنهائی تاريخی ات
در كهكشان تاريک
می نگرم.

17 نظر

At یکشنبه شهریور ۰۵, ۰۸:۵۸:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

آنچه كه بر اضطرابم هر لحظه ميافزود
در پستي همان پارك
همان سفره خانه
به فاصله 20دقيقه و شايد كمتر
كرد مدار نه تنهاييت
فقط تاريخيت
در راهي كه به چشمانم پديدار نشد
ديگر نخواهم نگريست

 
At یکشنبه شهریور ۰۵, ۰۹:۲۵:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

شاید به ماه می نگرم

 
At دوشنبه شهریور ۰۶, ۰۱:۵۶:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

به تو می نگرم
و در نگاهت خودم را می بینم
تنهای قامتم مبهوته تو توقفی عمیق دارد

 
At دوشنبه شهریور ۰۶, ۰۷:۴۴:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

خورشید نگاهش که درآید
لامپهای گول زنک نئون مردنی است.

 
At دوشنبه شهریور ۰۶, ۰۷:۳۱:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

میان این شبانه های تاریک ,تنهایی بیداد می کند.و نقره های نگاه مات او فریاد رس است.

 
At دوشنبه شهریور ۰۶, ۰۷:۳۳:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

میان این شبانه های تاریک ,تنهایی بیداد می کند.و نقره های نگاه مات او فریاد رس است.

 
At سه‌شنبه شهریور ۰۷, ۰۵:۱۸:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

نوشته زیبایی بود... سایت زیبایی هم داری . بقیه نوشته هات رو هم خوندم. معلومه زیاد براش وقت میگذاری. به هر حال امیدوارم موفق باشی.

 
At چهارشنبه شهریور ۰۸, ۰۱:۲۴:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

و بعد من می مانم و خاطره ای تنها به وسعت 8 دقیقه

 
At یکشنبه شهریور ۱۲, ۱۰:۵۷:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

سلام وای چند وقت بود این جا رو گم کرده بودم چه حال و هوایی داره

 
At دوشنبه شهریور ۱۳, ۱۰:۳۴:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

خوشا به حال او

 
At جمعه شهریور ۱۷, ۰۱:۳۰:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

و گویی برای دیداری دوباره... هشت سال نوری انتظار باید... که مدار تنهایی بر پاشنه این در همیشگی می چرخد....

 
At یکشنبه شهریور ۱۹, ۱۰:۲۲:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

روشني هميشه مرا ياد نقرا هاي نگاه تو مي انداخت ...!!!

 
At سه‌شنبه شهریور ۲۱, ۰۳:۳۳:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

می‌آیم
می‌روم
سیر نمی‌شوم

چه مداری!

 
At پنجشنبه شهریور ۲۳, ۱۲:۲۴:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

من به نقره های نگاه مات تو

 
At پنجشنبه شهریور ۲۳, ۰۱:۵۰:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

سلام، از طريق فتو هايكو به اينجا رسيدم چه شعراي قشنگي ميگين :)

 
At یکشنبه مهر ۰۲, ۱۰:۱۹:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

آره - من به نقره های نگاه مات تو و به آن کهکشان تاریک می نگرم

 
At یکشنبه مهر ۰۲, ۱۰:۳۰:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

آره - من به نقره های نگاه مات تو و به آن کهکشان تاریک می نگرم

 

ارسال یک نظر

<< بازگشت