صفر تردید

...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز

چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۵

جان پائيزی

روح من در آسمان پر تلاطم سپيد
قلب من ميان برف كوه های روبرو
خون من روان بطن دره های سبز
سرخوش تبلور خزان شهر بی قرار
...

10 نظر

At چهارشنبه آبان ۱۷, ۱۱:۱۳:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

و من بي قرارترين ها هستم دراين روزها

 
At پنجشنبه آبان ۱۸, ۰۱:۴۲:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۵, Blogger Anna Maria said...

آقاجان
این دو خط اول شعر شما وزن داره. حیفه که وزن خط های بعدی خراب باشه. لطفا یه فکری براش بکن.

 
At پنجشنبه آبان ۱۸, ۱۱:۰۶:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۵, Blogger Anna Maria said...

عزیزجان
این دو خط اول شعر شما وزن داره. حیفه که وزن خط های بعدی خراب باشه. لطفا یه فکری براش بکن.

 
At جمعه آبان ۱۹, ۰۳:۰۴:۰۰ ب.ظ. ۱۳۸۵, Blogger Anna Maria said...

:)
ولی عکس قبلی ت رو بیشتر دوست داشتم.

 
At دوشنبه آبان ۲۲, ۱۱:۳۸:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

آخ
از این خزان
از این تبلور قشنگ رنگ
دلم چقدر غنج میرود

 
At دوشنبه آبان ۲۲, ۰۱:۴۶:۰۰ ب.ظ. ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

پاییز شهر بی قرار ...

 
At پنجشنبه آبان ۲۵, ۰۸:۴۱:۰۰ ب.ظ. ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

و دوباره به پرواز در می آیم با چنین جان پاییزی

 
At پنجشنبه آذر ۰۲, ۰۴:۵۷:۰۰ ب.ظ. ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

ابرهای خزانی در ذهن و روح من!

 
At جمعه آذر ۱۷, ۱۰:۲۷:۰۰ ب.ظ. ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

چه دلم براي اينهمه لطافت شاعرانه هي نجيبتان و كلاكم متين اتان تنگشده بو پاييز به خير اي دوست .. دلم ميخواهد با همين مداد شمعي هاي سفيد طرحي از آغاز صبحي زمستاني ترسيم كنم ...اينطوي:

 
At دوشنبه آذر ۲۷, ۱۰:۱۶:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

سلام . من چه دور مانده ام از این صفحه سفید .
من هیچ گاه این همه را با هم ندیده ام یک جا .
سپاس که ما را هم شریک کردید در این همه سپیدی و پاییز
م.س.ت

 

ارسال یک نظر

<< بازگشت