پایان تردیدها
تردیدهایم همه
در دهلیز خیابان های شهر،
در جدال دود مسموم و اشک
و تقابل سکوت و باتوم
گم می شوند
محو می شوند.
آرزوهایم اما،
در تنفس عصیانی فضای شهر
در صیحه ی سوزان شلاق
و رد خونین زخم ها
شکفته می شوند
سبز می شوند...
...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز
تردیدهایم همه