صفر تردید

...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز

سه‌شنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۴

زمستان

به ديوارها نگاه نكن؛
و به ماشين ها
كه به تندي در گذرند.
به آسمان بنگر،
تا گونه هاي تب دارت
از دانه هاي برف
اشك هاي گرم
بسازند.

سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۴

براي ....



قطره ي اشكي
سپيد،
-چون واژه اي
زلال -
چكيد
بر دفتري
سپيد،
غرق شد
گم شد
هضم شد
ميان زلالي يكدست دفتر.
سپيد ماند و
زلال؛
حرف هاي دل قطره،
سپيدي يكدست دفتر.

شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۴

باران


باران؛
و غبار تيره ي شهر،
كه چكيد
از تن خشك برگ
...

دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۴

براي او كه ...



"به ياد مياوريد عرياني كلامم را كه چگونه در شتاب ثانيه ها ناگهان تسليم حضور دستهايتان، شرم را ميگريستند؟"

* * *
تمام خاطراتم را؛
همه ي جغرافياي حافظه ام را
در آتش فراموشي مي سپارم
و خاكسترش را،
بر باد مي دهم،
همه تن دست مي شوم؛
تا دوباره
در حضور گس و نمناك شرم،
بر برهنگي واژگان گره خورده به پود زمان
پروازي بي بديل را
تجربه كنم.
.
.
.

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴

سالگرد


آنك؛
اين منم،
ايستاده
در آستانه ي سالي دگر،
با گام هائي لرزان
ميان همه ترديدها،
مانده در گذشته و
نهاده در آينده،
بر مداري
به مركز
صفر.
.
.
.
.
سالي گذشت و روزي آمد از ديگر سال ... همين و بس

شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۴

نارنج


عروس پائيز است،
.................نارنج؛
خورشيدهائي
هميشه فروزان
ميان سبز برگ هاي
..........هميشه سبز؛
دزد نگاه هاي سرگردان
ميان تلاطم دلمردگي
............- برگ هاي زرد پائيز -
از وراي ديوارهاي كوتاه
در شهر هاي كوچك شمال.