صفر تردید

...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز

شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۴

براي صفر مطلق

معجزه ي مصلوب

من
با نيمي از نجابت مريم مجدلبه
تو را
در جاذبه ي هجوم روح جهان يافتم .
خيرگي زخمهاي تهي دلان از تو دور باد ،
اي نجابت معصوم مسيحايي...

.

.
معصومیت عیسای ناصری؛
نجابت مریم مجدلیه،
که به سکه ای
چه ارزان
فروخت.
دریغا عشق؛
دریغا...

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۴

باران

دست هايم را بر زمين خيس مي گذارم
باور مي كنم
هنوز زنده ام.
و دست هايم
سبز مي شوند ...
.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۴

براي مداد شمعي

"به ياد مياوريد عرياني كلامم را كه چگونه در شتاب ثانيه ها ناگهان تسليم حضور دستهايتان، شرم را ميگريستند؟"

تمام خاطراتم را؛
همه ي جغرافياي حافظه ام را
در آتش فراموشي مي سپارم
و خاكسترش را،
بر باد مي دهم،
همه تن دست مي شوم؛
تا دوباره
در حضور گس و نمناك شرم،
بر برهنگي واژگان گره خورده به پود زمان
پروازي بي بديل را
تجربه كنم.

شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۴

براي برگ هاي سپيد دفتر من

پيراهن های بلند
تمام اين زخم های کهنه و نو را
تمام اين تَرک های رُشد و يا مرگ را،
پنهان می کنند...
پيراهن های بلند
تمام مرا
در آستر بی طاقتِ پارچه ای
از زندگی برهنه ام،
می پوشانند...

پيراهني بلند،
پيراهني سپيد؛
يكدست سپيد،
مرا از همه ي دردهاي برهنه ي زندگي ام
مي پوشاند.

دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۴

براي چيزي ميان دو فريم

"عشقت باروری صادقانه سرزمينهائی ست که همواره در خواب می ديدم ."

تو هميشه بوده اي؛
حتي
آن روز كه رفتي.
* * *
نگاه من هنوز به تصوير روياهاي تو خيره مانده ...

شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۴

بهارانه

درختان اقاقيا؛
ابرهاي خاكستري،
كه پوست تن خود را
به ستيغ سپيد كوه ها
مي سايند
...
برهنه مي شوم،
و پوست تنم را
به لمس ضرباهنگ جرم هاي كوچك و سرد،
مي سپارم.
امسال،
ريشه هاي درختي ام
سيراب مي شوند.

چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۴

براي واژگان بي زمانند

پنجره ها را برای سلام دادن باز نکردند "
باز کردند تا نگاههای کنجکاوشان در بن بست های خانه اسیر نماند"

و پنجره؛
كه عقده ي دلش،
به بهانه اي چنين
باز شد...

یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۴

براي آسمان خدا

جاي عشق را
در لابلاي ابرهائي كه مي روند؛
و از طاق آسمان،
به ما روندگان نگاه مي كنند بپرس.
در لابلاي ترك هاي كهنه درختان؛
در تك تك شيارهاي كوهستان شهرمان،
در همه ي عصب هاي سياه كشورمان،
و نرون هاي تپنده ي خاك خشكيده ي سرزمين مان بجوي.

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۴

برای قلم پرها

عطر ياسمن ها؛
و بوي كرفس خاك خورده،
زانوان زخمي،
و زندگي با بوي خوش بهار.
شانه هايم را مي تكانم،
فرزندانم هنوز
مرا قهرمان مي نامند!

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۴

براي بارانه ها

پنجره را كه باز مي كني؛
سخاوت گل هاي ياس
شهر را در آغوش مي گيرد،
و صدف هاي سپيد،
به گلدان ها
سلام مي گويند.
عطر گس شاليزارها؛
از شيارهاي قله هاي سپيد
به فضاي سرد خانه ام
سرريز كرده اند
...

سه‌شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۴

براي من و تنهائي

نگاه كن به سپيده؛
و آفتاب،
كه چگونه تارهاي زرينش را
در تار و پود سيمين حرير آسمان،
داخل مي كند.
دليلي نيست،
و نه بهانه اي.
و آرزوها؛
كه ابرهاي اين آسمان صاف اند
مي آيند
طاق آبي را زيبا تر مي كنند
و مي روند ...

دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۴

براي مداد سفيد

شتاب كن؛
شب هاي دلپذير بهاري،
جرعه جرعه معجون اثيري گل ها و شكوفه هاي پيشقراولان بادهاي طناز موسمي و رگبارهاي افسار گسيخته ي اين فصل پا به راه؛
چه زود تمام مي شوند
و تو مي ماني
و يك سال انتظار
كه چه زود گذشت...