صفر تردید

...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز

چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۳

زندگی


من چیزی نمی گویم؛
آن کیسه کنار درخانه می گوید
چقدر زندگی را جدی گرفته ای.

دوشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۳

معنای عشق

تو را دوست می دارم
هزار بار
بیش از آنچه بگویم
...

یکشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۳

و روزها


نیمی از شب را؛ تا صبح نخوابیدم
و به تو نگاه می کردم
که نیمی از شب را؛ تا نیمه بیدار بودی
که باران می بارید
و فکر می کردم
چگونه روزها می روند
و ما می مانیم
...
و باران می بارید
و من نگاه می کردم
و روزها می رفتند
و روزها می رفتند
...

چهارشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۳

شب تمام ناشدنی

تنها چند ثانیه بشتر
این شب تمام ناشدنی
بلند تر است
برای من اما
گوئی
شکنجه ای سخت تر
سنگین تر
و طولانی تر است...
شب بلند
آه ای شب بلند!

یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۳

حکایت تمام نشدنی لذت بردن از زندگی

"من دیگه تحمل ندارم؛ دارم توی این خونه دیوونه می شم، قرار بود با هم بریم بیرون قدم بزنیم، نفسم دیگه توی این خونه در نمیاد.من دارم می رم بیرون..."
زن این را فریاد زد و لباس پوشید و از خانه بیرون زد
مرد مدتی با نگاهش رفتن زن را بدرقه کرد؛ سرش را پائین انداخت؛ به روزنامه کنار دستش نگاهی کرد. آن را برداشت و مجددا مشغول خواندن شد...

شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۳

پیامبر زمستان

کبوتر کز کرده روی ایوان؛
می گوید که پائیز تمام شده؛
لکه های سفید روی درختان
هنوز
نشانی از زمستان ندارند...

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳

باور چشم ها

به چشم هایم نگاه کن؛
تا باور کنی؛
نمی توانم باور کنم؛
مرا دوست داری
...

دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۳

پائیزانه

پائیز شاید تنها فصلی است که سر به زیر بودن آدم را می طلبد؛
ساعت ها می توانی راه بروی و به غوغای رنگ ها روی پیاده روی تاریک نگاه کنی؛
سرت را بالا بگیری چیز بشتری نصیبت نمی شود، باور کن!

شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۳

ملاقات

- کجا می روی؟
باید بروم؛
کفش های فرسوده ام با برگ های فرو افتاده پائیز ملاقاتی دارند؛
حیف است این آخرین ملاقات همراهش نباشم.

چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۳

زندگی در گذر

در خیابان راه می روم
باور می کنم که زندگی در گذر است
به خانه می آیم
...
سردم است
سرد

دوشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۳

از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز...

همه چیز زندگی با تردید است و این تردید کشنده مثل خوره روح آدم را می جود و می خورد...