...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز
تو مي دانستيسنگ هاي بزرگاز دره هاي ميان كوه هاي محافظ شهرمبه سوي خانه هاي كاهگلي بي حفاظغريو كشان روانند.تو مي دانستيو هيچ نگفتيچرا كه عشق مان رادر سكوت دائمي حنجره اتو در فاصله ي نگاه هايمانگم كرده اي.تو مي دانستيو سكوت توو خانه هاو نگاه ها
posted by doubtzero @ ۵:۰۶ بعدازظهر >4 comments
تو می گويی سنگ ها آنقدر حجيم بودند که تمام آبادی را ويران کنند؟مگر نمی دانستیانسان های کوچکی در آن آبادی مسکن گزيده اند!بلند شو!بايد فکری به حال آوارگان کرد!
ای کاش عشق هیچ زمان در حنجره اش نمی خشکید.. شاید که فاصله ها این چنین ترک بر نمی داشت
دلم برای کامنت های دلنشينت تنگ شده بود!
سکوت سرشار از سخنان ناگفته حرکات ناکرده اعتراف به عشقهای نهان و شگفتیهای بر زبان نیامده .در این سکوت حقیقت ما نهفته استحقیقت تو و من . . . شاد باشی
ارسال یک نظر
<< بازگشت
درباره من نام: doubtzero مکان: tehran, tehran, Iran مشاهده نمایه کامل من
مشاهده نمایه کامل من
آتشفشان
حريق
شعله
كلاغ
گذران
خاطره
براي بارانه ها
يراي من وتنهائي
براي خزه
براي آن خط سوم منم
4 نظر
تو می گويی سنگ ها آنقدر حجيم بودند که تمام آبادی را ويران کنند؟
مگر نمی دانستی
انسان های کوچکی در آن آبادی مسکن گزيده اند!
بلند شو!
بايد فکری به حال آوارگان کرد!
ای کاش عشق هیچ زمان در حنجره اش نمی خشکید.. شاید که فاصله ها این چنین ترک بر نمی داشت
دلم برای کامنت های دلنشينت تنگ شده بود!
سکوت سرشار از سخنان ناگفته
حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده .
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من . . .
شاد باشی
ارسال یک نظر
<< بازگشت