معجزه ئی نديده ام در فصلی چنين كسالت بار نه غوغای توفان سرگردانی نه بازیگری های ابرهای غران ... خميازه های گرم آسمان بر بستر تفتيده ی زمين و انتظار خامش درختان به انتظار آن روز كه سبكبار در نسيم خنک پائيز گيسوان پريشان كنند ... نه، معجزه ئی نديده ام.
امروز نيز خواهد گذشت و زخم هاي بي قرار آرام خواهند گرفت ... زبان گوياي خواستن ها فريادهاي توست و دشنام هائي كه شنيدي بهاي دريدن پرده سياهي است كه بر چشم هامان كشيده اند.