صفر تردید

...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز

شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۴

حصار

راست مي گفتي؛
قلب من را توان اين همه نيست.
ظرف تحمل محبت من
به اندازه ي مشتي است
كه ضرباهنگ نامنظم اش
حصارهاي سينه ام را به درد آورده است،
...
راهي نمانده
در همين نزديكي
اين آواز نيز
خاموش خواهد شد
و اين حصار سرد ...

5 نظر

At یکشنبه تیر ۱۲, ۰۳:۰۷:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

دلنشين بود
دنشين
.
.
.

 
At یکشنبه تیر ۱۲, ۱۰:۳۰:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

راست ميگفتي.. او که ميگفت دوستت دارم.. روزي براي هميشه مرا فراموش کرد

 
At یکشنبه تیر ۱۲, ۰۴:۲۱:۰۰ ب.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

ظرف تحمل محبت همه ما به قدر یک مشت است ... و اما قلب تو... شاید آن ضرباهنگ نامنظم کسی را به انتظار نشسته در حصار سینه...

 
At دوشنبه تیر ۱۳, ۱۰:۳۳:۰۰ ق.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

انتهای این راه گورستان ست بیش ازین جایی برای رفتن نیست...جايی برای رفتن نيست... جايی برای رفتن نيست ...جايی برای رفتن نيست..نيست..نيست...بن بست ...نقطه تمام.

 
At شنبه تیر ۱۸, ۰۹:۳۳:۰۰ ب.ظ. ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

خیلی به دلم نشست...از دل نوشتی و لاجرم بر دل می نشینه...شاد باشی و مانا

 

ارسال یک نظر

<< بازگشت