مهتاب
هزار جنگل آتش
هزاران هزار مشعل سوزان
درياي بيكران شمع ها
چادر سياه شب را
به قدر لكه اي حتي
روشن نكرد.
بازيگري تارهاي مرواريدت
روي امواج بازيگوش درياي متلاطم پائيز
آشوبه اي آشنا
در دلم بر پا كرده است
...
هزاران هزار مشعل سوزان
درياي بيكران شمع ها
چادر سياه شب را
به قدر لكه اي حتي
روشن نكرد.
بازيگري تارهاي مرواريدت
روي امواج بازيگوش درياي متلاطم پائيز
آشوبه اي آشنا
در دلم بر پا كرده است
...
3 نظر
آشوبه ای آشنا
در دلت بر پا کرده است!
.
.
.
ماه
لبخند می زند!
در دلم غوغاي به پاست امشب.. کاش صبح شود... و من رها شوم براي هميشه
در دلم غوغاي به پاست امشب.. کاش صبح شود... و من رها شوم براي هميشه
ارسال یک نظر
<< بازگشت