...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز
براي امشب هممعجزه اي تدارك نديده است،آسمان بي انتها.ابرهاي كوچك و آرامخواب كوهستان رانمي آشوبند؛پاورچينخانه را ترك مي كنندو با ستارگانوداع مي گويند.جنجال صبح آيندهدر روياي هيچ خواب آلوده اينقش كابوس نبسته است.
posted by doubtzero @ ۳:۴۲ بعدازظهر >6 comments
دست نوازشگر صبحروی پوست براق شبدست می کشدخورشید بالا می آیدآسمان غرق نور می شودپرنده ها پریدن آغاز می کنند...تو از نو بارور می شوی.آسمانی باشی
من در شب ديگر منتظر معجزه اي خواهم بود که از آسمان نازل شود بر سرم..
آسمان بي انتها هم گاهي سنگدل مي شود !
كابوس صبح آينده
سلام دوست خوب...کامنتی که برام گذاشتی خیلی قشنگ بود...ممنون...و بعد اینکه شعرهای وبلاگت رو دوست داشتم...اگه اجازه یدی بهت لینک میدم...
سلام رفیق. من درست است که دیر به دیر به اینترت دسترسی دارم اما هنوز به خانه ی شما هم سر میزنم.
ارسال یک نظر
<< بازگشت
درباره من نام: doubtzero مکان: tehran, tehran, Iran مشاهده نمایه کامل من
مشاهده نمایه کامل من
شبانه
مهتاب
مرثيه
تابستان
غروب
غروب خونين
تنهائي
حصار
سنگ
6 نظر
دست نوازشگر صبح
روی پوست براق شب
دست می کشد
خورشید بالا می آید
آسمان غرق نور می شود
پرنده ها پریدن آغاز می کنند
.
.
.
تو از نو
بارور می شوی
.
آسمانی باشی
من در شب ديگر منتظر معجزه اي خواهم بود که از آسمان نازل شود بر سرم..
آسمان بي انتها هم گاهي سنگدل مي شود !
كابوس صبح آينده
سلام دوست خوب...کامنتی که برام گذاشتی خیلی قشنگ بود...ممنون...و بعد اینکه شعرهای وبلاگت رو دوست داشتم...اگه اجازه یدی بهت لینک میدم...
سلام رفیق. من درست است که دیر به دیر به اینترت دسترسی دارم اما هنوز به خانه ی شما هم سر میزنم.
ارسال یک نظر
<< بازگشت