نوستالژي
با آن در و پنجره ي چوبي
هنوز در خاطرم مي چرخد.
و قناري هاي آرايشگاه را
كه چهچهه شان به آسمان مي رسيد
آنگاه كه
ساعت بزرگ شماطه دار كهنه ي ديواري
راس هر ساعت
ياد آور قرارشان مي شد
پيرمرد آرايشگر
اگر
هر روز
با لذتي عميق
كوكش مي كرد
ساعت شماطه دار كهنه
كوك نمي شود،
و چهچهه ي قناري ها ...
و در و پنجره ي چوبي ...
و ارايشگاه مردانه ...
و
خاطرات من
...