شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۴
دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۴
غروب خونين
مرا ببخش
كه اينچنين مبهوت
به مغرب خونين دير پا
خيره مانده ام.
شهر من اينك
سوگواري بزرگ را
از پس اين غروب اندوه
در تدارك است
و هيچ كس را
به ايستادن تبر دژخيم زمانه
تواني نيست ...
نگاه مردمان اين شهر
ديريست
غروب را نمي پايد
سهشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۴
تنهائي
دوست دارم
درهاي اين خانه
هميشه بسته باشد.
دوست دارم
چراغ اين خانه
تا ابد
خاموش بماند.
دوست دارم
ضخيم ترين پرده ها
تمام روزنه هاي مسكن ام را بپوشاند
و من با همه ي تاريكي هاي خود ساخته ام
تنهاي تنها بمانم،
و سكوت
كه همزاد من است،
و خيالات
كه همه ي باورهاي من شده اند.
...
شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۴
حصار
راست مي گفتي؛
قلب من را توان اين همه نيست.
ظرف تحمل محبت من
به اندازه ي مشتي است
كه ضرباهنگ نامنظم اش
حصارهاي سينه ام را به درد آورده است،
...
راهي نمانده
در همين نزديكي
اين آواز نيز
خاموش خواهد شدو اين حصار سرد ...