براي صفر مطلق
.
من
با نيمي از نجابت مريم مجدلبه
تو را
در جاذبه ي هجوم روح جهان يافتم .
خيرگي زخمهاي تهي دلان از تو دور باد ،
اي نجابت معصوم مسيحايي...
معصومیت عیسای ناصری؛
نجابت مریم مجدلیه،
که به سکه ای
چه ارزان
فروخت.
دریغا عشق؛
دریغا...
...از همان ابتدا همه چیز با شک به وجود آمد، همه چیز
.
من
با نيمي از نجابت مريم مجدلبه
تو را
در جاذبه ي هجوم روح جهان يافتم .
خيرگي زخمهاي تهي دلان از تو دور باد ،
اي نجابت معصوم مسيحايي...
معصومیت عیسای ناصری؛
نجابت مریم مجدلیه،
که به سکه ای
چه ارزان
فروخت.
دریغا عشق؛
دریغا...
تمام خاطراتم را؛
همه ي جغرافياي حافظه ام را
در آتش فراموشي مي سپارم
و خاكسترش را،
بر باد مي دهم،
همه تن دست مي شوم؛
تا دوباره
در حضور گس و نمناك شرم،
بر برهنگي واژگان گره خورده به پود زمان
پروازي بي بديل را
تجربه كنم.
تمام اين زخم های کهنه و نو را
تمام اين تَرک های رُشد و يا مرگ را،
پنهان می کنند...
پيراهن های بلند
تمام مرا
در آستر بی طاقتِ پارچه ای
از زندگی برهنه ام،
می پوشانند...
پيراهني بلند،
پيراهني سپيد؛
يكدست سپيد،
مرا از همه ي دردهاي برهنه ي زندگي ام
مي پوشاند.
حتي
آن روز كه رفتي.
* * *
نگاه من هنوز به تصوير روياهاي تو خيره مانده ...
ابرهاي خاكستري،
كه پوست تن خود را
به ستيغ سپيد كوه ها
مي سايند
و پوست تنم را
به لمس ضرباهنگ جرم هاي كوچك و سرد،
مي سپارم.
امسال،
ريشه هاي درختي ام
سيراب مي شوند.
باز کردند تا نگاههای کنجکاوشان در بن بست های خانه اسیر نماند"
و پنجره؛
كه عقده ي دلش،
به بهانه اي چنين
باز شد...
در لابلاي ابرهائي كه مي روند؛
و از طاق آسمان،
به ما روندگان نگاه مي كنند بپرس.
در لابلاي ترك هاي كهنه درختان؛
در تك تك شيارهاي كوهستان شهرمان،
در همه ي عصب هاي سياه كشورمان،
و نرون هاي تپنده ي خاك خشكيده ي سرزمين مان بجوي.
سخاوت گل هاي ياس
شهر را در آغوش مي گيرد،
و صدف هاي سپيد،
به گلدان ها
سلام مي گويند.
عطر گس شاليزارها؛
از شيارهاي قله هاي سپيد
به فضاي سرد خانه ام
سرريز كرده اند
...